بخشی از متن اصلی : مردی بود که کارش آبرسانی بود. او الاغی داشت که بر اثر کشیدن بارهای مشقتبار، پشتش خمیده بود و زخمهای بدی داشت؛ به طوری که شب و روز آرزوی مرگ میکرد. از طرفی سیخ آهنین سقا، دو طرف دمش را پر از زخم نموده بود. روزی رئیس طویلههای شاه، که رفاقتی با آن سقا داشت، آن الاغ را رنجور دید و به سقا گفت: چند روز این خر را به من ...